کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب اثر چارلی مکسی

توضیحات

پسرک موش کور روباه و اسب

نویسنده چارلی مکسی

مترجم: امیرمحمد تقوی

انتشارات فراهنر

سلام

شما این داستان را از اول می خوانید که بسیار هم خوب است، اما من اغلب داستان ها را از وسط شروع کرده و هیچ داستانی را از اول نمی‌خوانم. من کتابخوان خوبی نیستم و این عجیب است که الان یک کتاب نوشته‌ام. در حقیقت بیشتر به تصاویر کتاب‌ها علاقمندم و به آنها احساس نیاز می ‌کنم. برای من تصاویر مثل جزیره‌هایی هستند که دریایی از کلمات در آنها آرام گرفته است.

این کتاب برای همه‌ی سنین است و به دسته سنی خاصی تعلق ندارد؛ هشت‌ساله یا هشتادساله فرقی ندارد. بعضی وقت ها فکر می کنم هر دوی آنها هستم؛ هم هشت ساله و هم هشتاد ساله. به‌همین خاطر دوست دارم شما هر سن و سالی که داشته باشید در هر مکان و زمانی که باشید بتوانید نگاهی به این کتاب بیاندازید. حتی اگر دوست داشته باشید می توانید داستان را از وسط شروع به خواندن کنید. روی برگه‌های کتاب خط‌خطی و نقاشی کنید، گوشه‌های آن را تا کنید و با انگشت شصتتون صفحه‌های آن را تا حدی فشار بدهید که جای انگشتتان روی صفحه باقی بماند.

تصاویر این کتاب درباره یک پسربچه، یک موش کور، یک روباه و یک اسب است. کمی درباره آنها به شما توضیح می‌دهم. البته می دانم که ممکن است شما در این کتاب چیزهایی ببینید که من هم از آنها بی‌خبرم، بنابراین خیلی زود می رویم سر اصل مطلب.

موش کوری وقتی برای اولین بار روی زمین حاضر شد، پسرک تنها بود. آنها مدتی کنار هم بودند و مرتب به دل طبیعت می زدند. فکر می‌کنم طبیعت وحشی کمی هم شبیه به زندگی ماست؛ بعضی وقت‌ها ترسناک اما زیباست.

آنها موقع گردش در طبیعت با روباه ملاقات کردند، وقتی یک موش‌کور باشی می‌دانی که ملاقات با یک روباه چقدر سخت است.  پسرک هم یک عالمه علامت سؤال در ذهنش داشت. موش‌کور که دیوانه کیک بود. روباه هم که همیشه ساکت و محتاط به‌نظر می‌رسید، چون در زندگی سختی‌های زیادی را متحمل شده بود.

اما اسب بزرگترین موجودی هست که تا حالا با آن روبرو شدند و البته نجیب‌ترین آنها. پسرک، موش کور، روباه و اسب چهار موجود متفاوت هستند دقیقا شبیه ما هرکدام دارای نقاط ضعف و قوت خودشان هستند. من بعضی وقت‌ها خودم را در آینه این چهار نفر می‌بینم، شاید شما هم بتوانید این کار را انجام بدهید.

ماجراجویی‌های آنها بیشتر در فصل بهار اتفاق می‌افتد. لحظه‌ای برف می‌بارد و لحظه‌ای دیگر آفتاب سر می‌زند. این حالت کمی به زندگی ما شباهت دارد که همه‌چیز در یک چشم بهم‌زدن عوض می‌شود.

امید دارم این کتاب به شما انگیزه‌ای ببخشد تا شجاعانه‌تر زندگی کنید و با خودتان و دیگران مهربان‌تر باشید و البته هر گاه نیاز به کمک داشتید درخواست کمک کنید و ملاحظه‌کاری نکنید؛ چون این هم ذاتاً کار شجاعانه‌ای هست.

هنگام نوشتن این کتاب مرتب از خودم سؤال می‌کردم؛ تو خودت چه هستی و کی هستی که داری این کتاب را می‌نویسی؟ اما همان‌طور که اسب می‌گوید:

«حقیقت چیزی است که همه به آن پر و بال می‌دهند»

بنابراین من هم می گویم؛ بال هایتان را باز کنید و رؤیاهایتان را دنبال کنید، این کتاب نتیجه همین کار من هست که امیدوارم شما هم از آن لذت ببرید.

 خیلی دوستتان دارم

متشکرم، چارلی